چشم به راه
خدا جون ممنون که به منم یه فرشته دادی ازت میخوام خودت نگهدار فرشته ام باشی

نمیدونم امشب چمه بجای اینکه خوشحال باشم که همچی خوب بوده یه جوریم ناراحت نیستم خوشحالم نیستم

یه حسی که تا الان نداشتم ...خدا جون اومدم بهت قول بدم همینجا که اگه این ماه نی نی نیومد ازت گله نکنم

اخه میدونم تا اون موقع یادم میره گفتم بیام همینجا بهت قول بدم که هر چی خودت دوست داری برام رقم بزن

خدا جونم دوستت دارم

خدا جون عاشقتم

خدا جون من دوباره برگشتم پیشت

دوباره میخوام مثل قدیما باهات حرف بزنم

ممنون که همیشه برام راه رو باز میکنی تا برسم بهت




نوشته شدهدو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, توسط ارتیمیس

سلام امروز صبح رفتم بیمارستان تمام جواب ازمایشا رو باخودم بردم تا نوبت سنو گرافی شد چندین صلوات فرستادم که همچی خوب باشه

رفتم اتاق سنو ...سنو گرافی کرد و گفت خیلی خوبه یه فولیکول 20 داشتم بهم نامه داد که برم پیش دکتر خودم

رفتیم اتاق دکتر ....اینبار یه دکتر دیگه هم جز دکتر علا بود که اونم اینجوری که مشخص بود پزشک خوبی بود

 

دکترا ازمایشا رو نگاه کردن هر دو چهرهایشان شاد بود و خبر از شادی میداد بله بلاخره کاغذا رو گذاشتن پایین و گفتن شما هیچ مشکلی ندارین هم خودتون هم همسرتون سالم هستین

بهم امید داد که این ماه حامله شم منم فقط گفتم هر چی خدا بخواد بهم امپول نداد گفت همچی خوبه انشالله مادر میشی

نمیخواستم حرفای ناامیدانه بزنم با کمی من من کردن گفتم اقای دکتر اگه نشد ماه بعد چیکار کنم نگاهی بهم کرد شاید هم حق میداد که ناامید باشم بخاطر این انتظاری که کشیدم

گفت اگه نشد بیا برای عکس رنگی وشاد و خوشحال اماده رفتن شدیم که پزشک جدیده گفت خانم ؟

برگشتم و گفتم بله ؟

گفت :من هفته اینده دارم میرم حج عمره برات دعا میکنم

وای چقدر خوشحال شدم از اینکه هنوز همدردی وجود دارد حتی برای اون که امثال منو هزارن بار دیده

خدایا اینها به کنار اینا وسیله ها ی تو بودن دکتر علا گفت خیلی امیدوارم ولی من فقط اون لحظه به تو فکر کردم

که اگر تو بخواهی حتی بدون اینها من حامله میشم من این ماه با توکل به خودت پروژه هامو شروع میکنم

خدایا به داده و نداده ات شکر

 




نوشته شدهدو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, توسط ارتیمیس

 

و زندگی یعنی .... ؟

 

 




نوشته شدهپنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, توسط ارتیمیس

 

وتو
همان فرشته کوچک خدا
که از دوردست ها
می آیی
و لحظه ها را به لبخندو شکوفه و زندگی پیوند می زنی
...
باورم نمی شود روزی
تو راه را از بهشت تا دنیایم
از وجود من به بیرون می یابی!!!
من در تمام لحظه های زندگی
آرزوی داشتنت را دارم
و این شاید
که روزی ازآن من شوی
تا سرحد عشق
شیدایم می کند
فرشته من
من می دانم
بس که نازی
خدا تو را به "عزیزترین هایش" هدیه می دهد



نوشته شدهپنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, توسط ارتیمیس

 

 

 

امروز
که صحبت از بودن و نبودن تو بود
...
من مکثٍ عالم را کردم
تو که خود می دانی داشتنت برای من زبیاترین آرزوست،
...به مکثم خرده نگیر

فرشته کوچک من
تو با آن عصای جادویی ات
پا به دنیایم نگذاشته "برکت " به لحظه هایم می پاشی
وای به حال اینکه
بیایی و عطر بهشت برایم به ارمغان بیاوری!!!

من روزی تورا به حیاتم
دعوت خواهم کرد

....
بی خیال از پرسش
بی خیال ازهرترس و پاسخی
بند بندم داشتنت را فریاد خواهد کرد
ولی امروز...
امروز که نه گهواره ات با من است
نه دنیایم جایت را کنار گذاشته
و نه دعوتت کرده اند ، نیــــــــــــــــــــــا

پرواز...
چه لذتی دارد وقتی آسمان مه آلود و تاریک است ؟
مرا بفهم و
خرده نگیر که از اینکه نیستی و تا اطلاع ثانوی نخواهی بود
خوشحالم !!!
من برای با تو بودن
آسمان را ، خورشید را ، بهار را ، شوق دنیا را کنار گذاشته ام
برای در دست گرفتن دستان کوچکت
بهشت را کنار گذاشته ام

نقص از تو نیست
از دنیای من است
اندکی صبر کن
دنیایت را که ساختم ، آجر به آجر
مهر که به همه جا پاشیدم
با اینکه دعوت نامه ام را با خط "جانم" نوشته ام
عزیز تر از جانم
تو بی دعوت بیا

باور کن این منم که
باز هم برای داشتنت دندان روی جگر می گذارم

 

 
 
 

 




نوشته شدهپنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, توسط ارتیمیس

سلام مامانی امروز تمام ازمایشاتم رو تموم کردم و انشالله پنجشنبه میرم دکتر خدا کنه مشکلی نباشه و تو هم زود بیای پیشم

 

راستی امروز خیلی خوشحالممممممممممممممممممم

اخه ملی جون یکی از بهترین دوستای مامان ....داره مامان میشه انشالله زود زود هم نی نی منو و ساغر جون و بقیه بچه ها بیاد

مامانی ها  زود بیاین دیکه

 

راستی برای بچه خاله ملی دعا کن صحیح و سالم بیاد پیش مامان باباش

اینم هدیه منو و تو به مامان ملی عزیز

انشالله صحیح و سالم باشه

 

 




نوشته شدهسه شنبه 23 فروردين 1390برچسب:, توسط ارتیمیس

سلام فینگلی مامان ............

 

مامی جون اومدم بخاطر دعای که برای بابای کردی ازت تشکر کنم و هم اینکه بهت خبر بدم خدا رو شکر تا حدودی مشکلاتش حل شد

دعا کن بقیشم به یاری خدا حل شه

مامان خیلی دلم برات تنگه الان تنهای اینجا نشستم حوصله ام سر میره کاش بودی صدای گریه و خندتو میشنیدم میگم گریه چون مامانت خیلی شیطونه همینجور اذیتت میکنه تا تو گریه کنی اونوقت میگرمت تو اغوشم و نوازشت میکنم البته اگه بابای بدونه دعوات کردم حتما منو میزنه

 

دلم برات تنگیده بدجوری امروز مامانم زنگ زد میگه بیا بریم دکتر اونجا دکتراش خوب نیستن منم گفتم با شوشو میام ولی شوشو فعلا نمیتونه بیاد تا عید گفتش چه خبره مگه دو سال نبینیمتون خودت اردیبهشت بیا اصلانم نمیخواد بری خونه خودتون بیا پیش خودم یه مدت بمون بعدش اگه خواستی برگرد کویت

ولی مامانی از تو که پنهون نیست بنا به دلایلی دوست ندارم برم اول اینکه منو بابای باید کنار هم باشیم که تو بیای

دوم اینکه کلاس زبانم تموم نیست و دوست دارم تمامش کنم

سوم اینکه بدون بابای چجوری برم دکتر خودت که میدونی باید برم شیراز اونوقت باید با مامانم برم  و شاید خواهرای شوهر شک کنند که چرا این با مامانش  داره میره 4 تا عمه فضول داری البته خوبنا ولی بعضی وقتا سیماشون قاطی میکنه

که من زیاد به دل نمیگریم


خب من برم به کارام برسم درسمو بخونم تو هم کم کم کوله بارتو جمع کن از اسمونا بیا پایین اگه این ماه نیومدی دیگه مامانی خیلی عصبانی میشه و ممکنه بازم دعوات کنه

 

بای خوشگلکم .بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس




نوشته شدهپنج شنبه 18 فروردين 1390برچسب:, توسط ارتیمیس

سلام مامانی حالم خیلی گرفته است اما ایندفعه غصه من فقط نبودن تو نیست چون میدونم بلاخره میای پیشم

غصه من کار باباست اخه بابای یه مغازه رو برداشته که تا اومدن تو یکم روبه راه شه وضعیت مالیمون تا بتونه هر چی دوست داری برات تهیه کنه

ولی مامانی نمیدونم چرا این مغازه اینطوری شد بابای گارگر گیرش نمیاد باید از جیبش پول اجارشو بده بدجوری افتادیم تو سرپایینی

اخ بمیرم بابات روزا که میاد خونه نه میفهمه چی داره میخوره نه خواب درستی داره این روزا فقط داره غصه میخوره مامانی تو رو خدا با اون دستای کوچیکت برای بابا دعا کن

دعا کن زود مشکلش حل شه ...میدونم دعای تو براورده میشه پس عزیزم منو و بابای منتظریم پیش خدا برامون دعا کنی

من هم که الان هم غصه تو رو دارم هم این قضیه حالم از همچی گرفته حتی این چن روزه دوست ندارم کسی رو ببینم

منتظر دعات میمونیم عزیزم




نوشته شدهچهار شنبه 17 فروردين 1390برچسب:, توسط ارتیمیس

سلام خوشکل من اومدم امشب ازت بازم گله کنم با یه روز انتظار باز خودتو از من قایم کردی نمیدونم از چی میترسی که نمیای از این دنیا؟ از من؟ از بابای؟  

 

خودت بهتر از من میدونی یه بابای مهربون و خوش قلب داری پس نمیتونه واسه اون باشه

خب لابد بخاطر منه خب چرا ؟؟؟من نمیتونم عیب خودمو ببینم تو بهم بکو

 

امشب بیا به خوابم و بهم بگو عیبم چیه قول میدم خودم عوض کنم

مامانی روز 14 اسفند قرار بود پری شم ولی نشدم وای که احساسی داشتم میگفتم ایندفعه دیگه نی نی اومد

ولییییییییییییییییییییییییی

فردا شب روز 15 فروردین شب خیلی کمر درد داشتم ولی پری نمیشدم دیگه کم کم به نیومدنت شک کردم که بابای زنگ زد گفت داره بارون میاد برو بارونو نگاه کن اخه من عشق بارونم

 

رفتم تو بالکن دستمو گرفتم زیر قطره های بارون چشامو بستم با تمام وجود از خدا خواستم اگه نی نی نیست تا فردا پری شم تا اینقدر عذاب نکشم

یکم زیر بارون نشستم اومدم داخل احساس دستشوی کردم همین که رفتم دیدم بله پری اومده خدا جون زود دعامو براورده کرد حتما صلاح بوده الان نیای چون من قبل اون دعا کرده بودم تو بیای پس اگه بصلاحم بود خدااونو براورده میکرد

خلاصه مامانی فعلا بیاد منتظرباشم

ومیشم تا قیامت منتظرتم

مواظب خودت باش عزیزم

 




نوشته شدهچهار شنبه 17 فروردين 1390برچسب:, توسط ارتیمیس

 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net


 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد
 

 

 

 

 

 

 

 




نوشته شدهدو شنبه 15 فروردين 1390برچسب:, توسط ارتیمیس

 

سلام امروز یه حس خوب دارم میدونی چی حسی؟!

من امروز نوبت پریم بود ولی نشدم یعنی میشه نی نی اومده باشه ؟

رفتم تقویم پارسال رو اوردم اخه 6ماه قبل هم امپول اچ سی جی رو زده بودم تاریخشو نگاه کردم دقیقا سر 30 روز پری شده بودم

 

اما ایندفعه نشد خیلی خوشحالم ولی الان تو دستشوی یادم اومد پارسال من 3 تا امپول داشتم این دفعه دو تا این شد که یه ضد حال اساسی خوردم و باز یکم ناامیدی اومد سراغم

خب باورش سخته اگه بعد از 14 ماه حامله باشم

توکل بر خدا

خداجونم خودتت به دادم برسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

 

خداجون عاشقتممممممممممممممممممممممممممممم




نوشته شدهدو شنبه 15 فروردين 1390برچسب:, توسط ارتیمیس

سلام میدونم خیلی وقته نیومدم خیلی وقته دیگه سر نزدم اخه با چه روحیه ای باید می اومدم خب بزار از اول شروع کنم تا بدونی مشکل جدید چی بود

همینطور که از اخرین پستم میدونین این بود که از مایشم منفی بود

تصمیم گرفتم دیگه بیخیالی رو بذارم کنار و برم دکتر با خودم گفتم اگه میخواست طبیعی حامله شم چرا تو این 7 ماه نشدم این شد که به شوشو گفتم میخوام برم دکتر اونم ادرس یه دکتر خوب رو پرسید و رفتیم پیشش سنوم کرد گفت از کیست خبری نیست تنها مشکلم فلوکولای ریزمه که باید با قرص بزرگ شه

و البته سینمو هم معاینه کرد گفت یکم ترشحت بالاست بهم داستینکس داد

من تو این مدت قرصا رو که خوردم یادم اومد من یه نوبت بیمارستان هم دارم برم ببینم اونا چی میگن

صبح بود رفتم دکترم یه اقای بود ازمایشای منو وشوشو رو دید و ووووووووو

سرشو تکون داد گفت دخترم مشکل از شوهرته حرکاتاش کمه وای باورم نمیشد بعد این همه وقت حالا باید اینو میشنیدم از یه طرفم با خودم میگفتم چجوری به شوشو بگم

ظهر که اومدم خونه بهش گفتم خیلی ناراحت شد گفت بزار بریم پیش دکتر خودت همون دکتر مهجه ببینیم اون چی میگه

سنو م کرد گفت دو تا فولکل خوب داری یکی 16 هست یکی 18 امپول اچ سی جی رو داد  از شوشو رو بهش نشون دادیم و اونم همین تشخیص داد

بله مشکل جدید ما کم تحر کی شوشو بود و این ماه باید پروژهار و میرفتیم ولی با چه دل  و دماغی شوشو که اصلا به خودش زحمت نداد که چن شب پروژه رو بریم همش میگفت وقتی نمیگیره چیکار کنیم

قراره شوشو فردا بره از بده و درمان رو شروع کنه منم الان 21 پری هستم از الان هم دردای پری داره میاد سراغم این ماه فقط 1 درصد احتمال نی نی میدم چون اصلا پروژه ها رو خوب نرفتیم

ولی بازم توکل به خدا شاید خدا جون عیدی منو هم بهم بده و در کمال ناباوری باردار شم

امیدم به توست خداجونممممممممممممممممممممممممممم دوست دارم .




نوشته شدهیک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, توسط ارتیمیس
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.