چشم به راه
خدا جون ممنون که به منم یه فرشته دادی ازت میخوام خودت نگهدار فرشته ام باشی

 

سلام گلم خوبی کوچولوی مامان که الان فکر کنم اندازه یه فندقی

عزیزم اخرشبه اومدم یکم باهات حرف بزنم و بگم که چقدر زندگی منو و بابای  رو قشنگ کردی

خیلی حس خوبیه وقتی حال تو رو ازم میپرسه اینقدر بهم میرسه که نگو  نمیزاره دست به اب سفید و سیاه بزنم

مامانی شبا که بابای میخواد بخوابه اول بوست مکنه بعدشم سرشو میزاره رو شیکمم باهات حرف میزنه همین یه ساعت قبل داشت باهات حرف میزد البته داشت غیبت منو میکرد

بهت گفت بابای مامانی خیلی بده اخی هیچی نمیخوره منم میدونم تو گرسنه ای

گفت هر چی خواستی بخوری به مامانی بگو بهم بگه برات بگیرم

 

وای سرشار از عشق و علاقه میشم وقتی میبینم اینقدر خوب باهات حرف میزنه

مامانی یه جورای استرس دارم عزیزکم من میدونم بچه خوبی هستی ولی خوب اینم از تنش های مادریه

اینکه کی 3 خرداد میشه برم صدای قلب کوچولوت رو بشنوم

راستی روزی که قراره برم سنو هم تولدت حضرت فاطمه است ببین چقدر ناز و خوبی که حضرت فاطمه(س) تنهات نمیزاره  قربونش برم

امیدوارم مامان خوبی برات باشم

بابای هم میگه از روزی که اومدی تو دل من وضع کارش خیلی خوب شده میگه روزیه نی نیمه میگه پر برکت هست خوشگلکم

 

مامانی دستام خسته شد لپ تاپم گذاشتم رو شیکمم فکر کنم تو هم ناراحتی پس بریم لا لا کنیم

 

فقط این عکس اون جورابای خوشگلیه که قبلا گفتم موقع کی خواستم خبر اومدن تو رو به بابای بدم                                                  ببین چه نازه

 قربون پاهای کوچولوت بشم الهیییییییی

 

بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

 

شب خوش مامی

 




نوشته شدهچهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط ارتیمیس

 

سلام عزیز دلم بلاخره اومدی پیشم ممنونممممممممممممممممممممم خیلی زیاد

خدایا شکرت یا حضرت فاطمه شکرت نمیدونم چجوری باید تشکر کنم زبانم گویای تشکر این لطف بزرگ نیست

انگار دارم خواب میبینم ولی دیدن قیافه شاد شوشو به من میفهمونه بله من هم تو دلم نی نی دارم

15 ماه انتظار چه روزای رو پشت سر گذاشتم ....خدایا ممنونم که زود جوابمو دادی و نخواستی این و اون برام ترحم کنند

خدا جونم منم ببخش که تو این مدت بعضی اوقات ناارومی میکردم اخه دیگه خیلی صبرم لبریز شده بود

کوچولوی عزیز خودم میخوام خاطره اومدنت رو تعریف کنم تا یه روز که تونستی بخونی و بنویسی بیای خاطراتتو بخونی

و به جای من خودت بنویسی

روز پنجشنبه نوبت پری بود چقدر بی قرار بودم دم به دیقه میرفتم دستشوی که ببینم خبری شد یا نه شب درد عجیبی داشتم بابای برای راحت شدنم به یه انرژی زا داد اونو خوردم و از درد به خودم پیچیدم اما انگار هنوز باورم نشده بود که ایندفعه تو قراره بیای

روز جمعه هم اومد اینم بگم این دو روزه قد صد سال برام گذشت

شب رفتم بی بی چک رو اوردم طاقت نداشتم فردا صبح بشه و امتحان کنم خاله مریم هم شب زنگ زد گفت فردا زنگ میزنم جوابشوبهم بکو

مثل همیشه بی بی رو زدم ولی دیگه مثل سابق نگاش نکردم از منفی شدنش وحشت داشتم صورتمو شستم ولی دیگه طاقت نیاوردم و نگاه کردم باورم نمیشد یه خط کمرنگ افتاده بود تو نی نی سایت گفته بودن این خط هم نشونه بارداریه و روی جلد بی بی چکم هم نوشته بود

طپش قلب گرفته بودم خاله مریم زنگ زد گوشی رو جواب ندادم به این فکر میکردم بهش بگم یا نه بعد یادم اومد بابای همیشه میگفت بعد از خودت من باید بفهمم

و بهش گفتم  منفی شد  اخی خیلی ناراحت شد ولی خودم خوشحال بودمممممممممم خیلیییییییی خوشحال

 

 

این شد که طاقت نیاوردم عصر بشه

ساعت 6.30 روز شنبه 17 اردیبهشت سالروز شهادت حضرت فاطمه رفتم آز دادم

نمیدونم اون ربع ساعت چطور گذشت که اقاهه جواب رو اورد ولی هیچی نگفت منم جرات نمیکردم بپرسم چی شد

بلند شدم ازش بگیرم همین که دستمو دراز کردم گفت: مبروک (مبارک باشه )

باورم نمیشد گفتم شنو( چی )

گفت انت حامل( تو حامله هستی )

دیگه نتونستم جواب بدم آز رو براشتم اومدم بیرن سر گیچ میرفت

ولی مجبور بودم طاقت بیارم تا شو شو شک نکنه و همینطور که قبلامیخواستم سوپرایزش کنم

و سریع اومدم به بچه های نی نی سایت خبر دادم

اخر شب به همسری گفتم بیا بریم لب دریامن رو شن ها راه برم زوتر پری شم اون گفت باشه بریم

رفتیم اونجا نشستیم بعد کادوی که اماده کرده بودم که دوجفت جوراب و یه لباس دخملونه بود

گرفتم جلوش گفتم :من ناراحتم تو امروز رو یادت رفته

گفت :چه روزی ؟این کادو برای چیه ؟

بعد به دریا خیره شد و داشت فکر میکرد 17 اردیبهشت جه روزیه

گفتم اینقدر فشار به مغزت نده اینو بگیر تا بدونی چه روزیه ؟

بی بی چک که گذاشته بودم تو جعبه بهش دادم بیرون اورد اون خط کمرنگ رو ندید گفت خوب این که منفیه

موبایلمو اوردم بیرون نورشو انداختم روش گفتم این خط و ببین

با تجب نگام کرد گفت یعنی حامله هستی

جوابش ندادم فقط از کیفم جواب آز رو بیرون اوردم و شوشو از خوشحالی بوسه بارونم میکرد و هی میگفت بگو به جون من؟ یعنی ما هم داریم مامان بابا میشیم ؟

بعدشم هم به همه تلفن زد اول من به خاله ام گفتم بخاطر دروغی که صبح بهش گفتم و گفتم بزار خودش از مامانم مژدگونی بگیره

بعد هم همسری به خانوادش خبر داد

اره عزیز اینم از بهترین روز من و بابای

حالا میخوام از این به بعد تو هم همراه مامانی برای همه ی بچه های تاپیک دعا کنی تازود نی نی هاشون برن تو دل ماماناشون

همچنین برای خاله ساغر خیلی دعا کن من و ملی و خاله ساغر باهم بودیم دعا کن زود نی نی خاله ساغر هم بیاد

دوست دارمممممممممممممممممممم قشنگم

هر وقت حالم خوب باشه میام اینجا برات مینویسم از خاطرات با تو بودن با عشق دوم زندگیم  

 

 

خدایا دامن همه منتظران را سبز کن . امین




نوشته شدهسه شنبه 20 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط ارتیمیس

سلام عزیزکم میخواستم کمتر بیام اینجا تا بیشتر از این داغون نشم اما امشب نتونستم

اومدم بهت بگم من دوباره این ماه منتظرتم قول داده بودم  بیخیال شم اما مگه میشه برای رسیدن به تو بیخیال بود

نه من نمیتونم

خدا جون التماست میکنم اگه صلاحمه ایندفعه دیگه ناامیدم نکن خدا جون دلم برای نی نی لک زده چرا باید بچه ها مردم بغل کنم وقتی میتونم بچه خودمو داشته باشم

 خدا جون هیچوقت برام چیز بد نمیخواستی الانم نمیخوای

نیومدم به زور ازت بگیرم فقط اومدم یاد اوری کنم منتظرم اگه صلاحمه بهم بدی اگرم نه صبرشو بده خدا جون

کاری کن بتونم طاقت بیارم

 

 

خدا جونم با تمام وجودم نی نی میخوام دیگه برام مهم نیست  که سنم کمه فقط میخوام منم یه فرشته داشته باشم

 

فقط دو روز دیگه مونده

 

فقط ...

 

احساس میکنم این دو روز طولانی تر شده

 

کودک من اغوش من خالی از بودن توست !




نوشته شدهچهار شنبه 14 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط ارتیمیس
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.