چشم به راه
چشم به راه
خدا جون ممنون که به منم یه فرشته دادی ازت میخوام خودت نگهدار فرشته ام باشی
  


 

صبح روز چهارشنبه21دی ماه نوبت دکتر داشتم یعنی همون روزی که قرار بود زایمان کنم ولی خبری از اومدن کوچولوم نشد واسه همین رفتم دکتر البته روز قبلشم با مامانی و همسایمون رفتیم لب دریا که پیاده روی کنم نی نی زودتر بیاد 1 ساعت و نیم رو شنها راه رفتم وقتی برگشتم خونه دیدم شیکمم عجیب سفت شده احساس میکردم سر نی نی برگشته بالا و تا اخر شب خبری از اومدن کوچولو نشد پس صبح رفتم دکتر ازم نوار قلب گرفت و گفت یکم دردات شروع شده معاینه ام کرد دهانه رحمم 1 سانت باز شده بود ولی دکتر گفت درصد کمی احتمال داره تا شب زایمان کنی ...برگشتم خونه همین که خواستم بخوابم درد عجیبی اومد سراغم بیخیال شدم و خواستم بخوابم ولی دردا بیشتر و بیشتر شد طوری که فقط دور سر خودم میچرخیدم مامانی گفت برو حموم ولی جون رفتن به حمومم نداشتم ساعت 1 ظهر بود و دیگه گریه گرفته بود زنگ زدیم بابای  و مریم خانم اومدن خونه و رفتیم بیمارستان

 

باز معاینه ام کرد اینبار 3 سانت باز بودم گفتن زود اومدی برو خونه ولی حتی نمیتونستم راه برم ازم باز نوار قلب گرفت جواب رو که دیدباز معاینه ام کرد رسیده بودم به 4 سانت خود دکتر گفت پیشرفتت خوبه و باید بستری شی ...لحظات سختی برام بود بابای نذاشتن بیاد ازم خداحافظی کنه تلفنی ازش خداحافظی کردم کلی هم گریه !

با مامانی و دوستم که همراهم بود هم خداحافظی کردم

........

روی ویلچر نشستم و یه پرستار منو برد طبقه بالا بخش زایمان از همون اول صدای جیغ و داد رو شنیدم و ترسیدم اونقدر که دستام مثل بید میلرزید روی تخت خوابندنم سرم واسم وصل کردن

الان دیگه ساعت 4و نیم بود دکترم که اقا هم بود منو معاینه کرد دستش یکم برام درد گرفت و متاسفانه همون 4سانت بودم دیگه دردام بیشتر و بیشتر میشد تا ساعت 5و نیم که به 5 سانت رسیدم دکتره کیسه ابم رو سوراخ کرد این وسط فقط گریه میکردم و میلرزیدم تا اینکه دکتر دید طاقت نمیارم برام امپول اپیدورال زد

از ترس زیاد فشارم رفت بالا و منو منتقل کردن بخش دیکه اونجا دکترم ایرانی بود خداروشکر باهام حرف میزد که نفهمیدم چی شد و خوابم برده بود تا ساعت 8 چن بار چرت زدم تا اینکه از 8و نیم دردا بازم شروع شد احساس دستشوی سنگین داشتم فهمیدم که نی نی سرش میاد پایین و پایین تر

به دکترم گفتم اون گفت میرم یه بیمار رو ببینم میام اون رفت و من از درد به خودم میپیچدم و صداش میکردم که زودتر بیاد ساعت یه ربع به 9 بود که منو دید و سریع وسایل زایمان رو اماده کرد و بهم گفت فقط زور بزن هین اومدن دردا زور زدم اونقدر که دیکه نای نداشتم اخه از شب قبلش هم چیزی نخورده بودم گلومم خشک خشک بود تا اینکه ساعت 9.08 دقیقه با یه جیغ بلند ووحشناک سر نازت اومد بیرون دیگه من زور نزدم خودش کشیدت بیرون و کذاشتش رو شیکمم احساس کردم سبک سبک شدم سر کوچولوت رو میدیدم با یه دست نوازشت کردم ولی اونا سریع بردنت هی گفتم چرا گریه نکردی نگرانت بودم ولی دکترم گفت دخترت صحیح و سالمه خداروشکر

دختر نازم 3 کیلو و65 گرم وزن داشتی و قدت هم 48 سانتی متر

متاسفانه بخاطر اینکه اون همه خودمو ترسونده بودم فشارم رفت بالا و تا فرداشبش که به بخش منتقل نشدم توو خانواده رو ندیدم و این برام سخت بود ...

..........................................................................................................................................راستی یه خاطره خوب میون اون همه درد

 

10 ساعت بود من زایمان کرده بودم وخانواده هیچ خبری ازم نداشتن بابای هرچی به بخش زنگ زده بود بهشون جواب نداده بودن که من حالم چطوره اونا هم مدام در حال دعا و گریه و زاری بودن

تا اینکه بابای به یکی از مستخدما پول داده بود که من روی یه برگی از حال خودم بنویسم وقتی بعد 10 ساعت اون کاغذ رو دیدم خیلی خوشحال شدم و با دستای که به سرم وصل بود با خط زشتی نوشتم :چرا نمیزارن برام موبایل بیارن ؟من به دوتا دستم  و پاهام سرم وصله

 

بابای  میگه باارزش ترین نامه عمرم بود چون توش از سلامتیت با خبرشدیم

..........

 

اینم عکس عشق زندگیم در شش روزگی



نظرات شما عزیزان:

Nartiti
ساعت6:18---21 مرداد 1391
Vaaaay Che dokhtare Nazi mobarak Che zood gozasht too fekret boodam azat khabar nadadhtam
پاسخ:سلام گلم چقدر با خوندن پستت خوشحال شدم اخه یه دفعه با دیدن اسمت یاد قدیما افتادم اره گلم زود گذشت


بهار
ساعت19:58---19 اسفند 1390
سلام عزیزم خدا حفظش کنه
چه زود گذشت دوران ناباروریت،حاملگی . الان زایمانت و ما موندیم و خاطرات
عزیزم خدا کنه در کنار نی نیت سالم و خوشبخت باشی


زیبایی
ساعت23:31---10 اسفند 1390
یه پیام خصوصیم داری.لطفا بخون

زیبایی
ساعت23:28---10 اسفند 1390
سلام عزیزم
خیلی مبارک باشهههههههههه


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نوشته شدهچهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, توسط ارتیمیس
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.